اگر پرسند آخرین نفست به یاد کیست ؟
گویم به یاد کسی که بی وفایی در ذاتش نیست . . .
::
::
قلبم گرفت عزیزم از بس که بی وفایی
تنگ غروب گم شد الماس آشنایی
خواستی ردم کنی تو یک جوری که نفهمم
یک لحظه باورم شد که من چقدر نفهمم !
::
::
بی وفا !
این روز ها نه مجالی برای دلتنگی دارم !
و نه حوصله ات را . . .
ولی با این همه ، گاه گاهی دلم هوای تو را می کند . . .
::
::
سلام ای بی وفا ای بی مروت
سلام ای ساز گیتار محبت
سلام کردم نگی تو بی وفایی
وگرنه ما که عاشقیم بی مروت !
::
::
آمدی دیوانه ام کردی و رفتی بی وفا
با غمت هم خانه ام کردی و رفتی بی وفا
مثل شمعی بودی و با یاد خود ای نازنین
تا ابد پروانه ام کردی و رفتی بی وفا
::
::
سکوت ، دردناکترین پاسخ من به بی وفایی های توست !
::
::
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم
::
::
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
::
::
بی و فایی کردی و گفتی نفرین میکنی ؟
گفتم نه ، فقط از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه . . .
هنوزم از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه . . .
::
::
حیف این چشمهام که برای چون توی بی وفا و بی ارزشی اشک ریخت !
و چه ساده دلم که هنوزم دوست داره !
::
::
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
::
::
نبردی از وفا یک ذره بویی
به هر ساعت شوی مایل به سویی
فقط یک نکته میگویم قبول کن
عزیزم واقعا بی چشم و رویی !
::
::
مگر غیر از وفا از من چه سر زد
که دل را بی وفا خواندی و رفتی
مگرغیراز نگاهت به چشمانم که درزد
که از ناز چشم خود ازدل گرفتی
::
::
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ / بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی / سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
دل به هر کی دادم بی وفایی دیدم ، چه رنج هایی که عمری از عشق کشیدم . . .
::
::
ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .